سالها پیش وقتی انقدر کوچیک بودم که عیدی می گرفتم ، عید برام بوی لباسهای تازه ، خونه مادربزگ و داییها و مشقهایی رو داشت که تند وتند می نوشتم تا بتونم با خیال راحت همه برنامه های تلویزیون رو نگاه کنم و منتظر سیزده بدری بشم که همیشه آفتابی بود
اون درخت گردویی که به نظرم از بلندی دست نیافتنی بود و تابی که با چه دردسری می بستیم و قدم زدنهای تو کوچه باغ
سالها بود که عید رو خونه نبودم ، امسال می خواستم اون نوروز گم شده بچگی رو پیدا کنم و اونو زندگی کنم. نمیدونم هوای برفی بود یا نبودن همه آدمهایی که دوستشون دارم که من بوی عید رو حس نکردم
لباس نو داشتم ، هفت سین و خرید عید توی بازار شلوغ ، شیرینی نخودی که برای من همیشه خود عید بود و ترمه سفره هفت سین
هیچکدوم برای من بوی عید رو نداشت
نوروز من جای خالی پدر بود و حضور تو در دوردست و دیدن گرد سفید پیری روی موهای مادر
نوروز من توی اختلاف ساعت با تو و انتظار زنگ تلفن و دلهره هزار توی گرفتن ویزا گم شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر