۱۳۸۶ مهر ۴, چهارشنبه












دویست و پنجاه کیلومتر شمال تورونتو منطقه ای هست که یک منطقه جنگلی و تعداد خیلی زیادی دریاچه است ، مسیرهای پیاده روی با نقشه و علامت گذاری روی درختها این امکان رو به وجود میاره بتونی از طبیعت لذت ببری


آخر هفته پیش یک سفر دوروزه اونجا بودیم ، میتونم بگم اولین باری بود که می ترسیدم همین الان یک خرس از پشت گردنمو بگیره و یا مار دور پام بپیچه ، مسایل و مشکلات من تا قبل از این از جنس دیگه ای بوده ولی وقتی این عالیجناب دو قدمی آدم آفتاب بگیره یک خرده موضوع عوض میشه




اینم یک عکس از منظره مسیر که حواسمونو از هر چی مار و عقربه پرت کرد



۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

چهار سال پیش ،فردا ، قلب مهربان پدرم برای همیشه از تپیدن باز ایستاد
فردا روز از دست دادن مرد بزرگ همه کودکی و جوانیم است ، هنوز هم باور نکرده ام که غروبها روی بالکن ، دیگر پدر را با کتابی در دست نخواهم دید ، اردیبهشت زیبای باغ ، شعر خوانی های صبح جمعه باباطاهر ،سایه درخت به حیاط ،همه خالی از عطر پدر شده است
امسال اولین سالی است که من سر بر آن سنگ سیاه نگداشته ام که هر بار حقیقت نبودش را با بیرحمی به صورتم می کوبد
ولی می دانم که در این غربت دور از خانه پدری ، روزی نیست که یاد او در ذهنم نچرخد
پدر برایم زنده است تا زنده ام ، لحظه به لحظه و با هر تپش قلبم