۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

فقط یک سال طول کشید یا بهتر بگویم یک زمستان که آدم عاشق برفی مثل من ، حالا روزهای آفتابی زمستان تمام نشدنی‌ کانادا را بشمرد و روز‌هایی مثل امروز از صندلی راحتی‌ و آفتاب پشت شیشه دل نکند.
دلم کمی‌ رنگ می‌خواهد که قاطی‌ این همه سفید تمام نشدنی‌ کنم.

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه



یک سالن زیبایی در واشنگتن، از ماهی‌‌های کوچک بدون دندان برای پدیکور استفاده می‌کند.

مشتری پاهاشو به مدت ۳۰ دقیقه توی یک ظرف که حدود ۱۰۰ ماهی‌ معروف به دکتر ماهی‌ در اون هست قرار میده و این ماهی‌‌ها پوست‌های مرده دور ناخن را میخورند بعد یک پدیکوریست یک پدیکور معمولی‌ هم روی پا انجام میدهد (احتمالا چون ماهیها لاک زدن بلد نیستند).
شروع این سرویس از ماه جولای بوده و اینقدر طرفدار داشته که تا ۳ ماه همه وقتها رزرو شده بوده ولی‌ ماه قبل بازرس‌های بهداشتی سالن را مجبور میکنند که این نوع پدیکور را متوقف کنند چون ماهی‌‌ها بعد از تموم شدن کارشون با یک مشتری و قبل از سرویس دادن به مشتری بعدی باید ضد عفونی‌ بشوند!!
مدیر سالن برای اعتراض تی شرتهای رو درست کرده که روش نوشته "پای من ، انتخاب من"، و به طرفدارانش میده که بپوشند (البته با این جماعت بی‌ درد احتمالا این شعار انتخاباتی ریییس جمهور بعدی امریکا هم خواهد بود).

من شخصا هیچوقت پدیکور نکردم، با مانیکور مشکل ندارم ولی‌ اینکه یک نفر بخواد بشینه و پاهای منو تمیز کنه و پاشنه هامو سوهان بزنه غمگینم میکنه، تو لیست عجایب و غرایب من این توهین به کرامت انسان به حساب میاد.
با این حساب این روش به درد من یکی‌ میخورد مخصوصا که طرفدارانش معتقدند که بهترین پدیکور عمرشون رو این ماهیها انجام دادند، ولی‌ فقط تصور اینکه نشسته باشی‌ در حالی‌ که پوست تنت داره توسط ماهیها خورده می‌شه هم دلمو آشوب میکنه، یه جوری مثل مرگ میمونه.

۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

وقتهايی که تو پشت کامپيوتر نشسته​ای و من روی کاناپه توي هال ولو شده​ام ، صدايم می​کنی و من جواب نمی​دهم و قند توی دلم آب می​شود از اين همه جملات عاشقانه و سکوت می​کنم تا صدای پايت را بشنوم که با عجله به سمت من می​آیی و نگرانیت را با بوسه​ای می​پوشاني و من باز توی دلم قند آب بشود.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

خدا را شکر که همان روزهای آخری که چمدان می​بستم و بدو بدو با همه خداحاقظی می​کردم انقدر با اين زبان شيرين فارسی در​فشانی کردم که همه خانواده محترم تاييد کردند که حرف زدن من و گنجينه لغات ارزشمندم پشيزی نمی​ارزد. همانجا ، جلوی چمدان باز پر از لاک و کتاب و لواشک و زعقران ،همه را شاهد گرفتم که وقتی بر​می​گردم اشتباهات درخشان حرف زدنم را به پای زندگی در بلاد خارج! نگذارند که اين استعدادی که دارند می​فرسنتد آنور آب به همين شيرين زبانی بر خواهد گشت.
خوب اين را گفتم که خيال خودم و همه راحت باشد ، ولی اينکه بگويم امروز نوزدهم رمضان روز شربت خوردن حضرت علی است جداً، جداً، جداً برای خودم هم دريچه​های تازه​ای از دنيای کشف نشده درونم را باز کرد.

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

امروزمی​شود پنج سال ، چه ساده بودم که فکر می کردم با گذشت زمان درد سبکتر می​شود.
روزهای بی​پدری همه مثل همند ، نبودنش همیشه هست، پیش از آن که فکر کنی درد می​آید و با دستی سنگین گلویت را می​فشارد و رها نمی​کند.
دلم تنگ شده است برای شنيدن زنگ خوشحالی صدايش از پشت تلفن ، برای « خدا نگهدارت » گفتنهايش ، برای سیگار کشیدنهای یواشکیش ،برای کتاب هميشگی روی زانويش و برای مهربانی بی حد و حصرش.
کاش کسی باشد به دخترکی که دلتنگ آغوش پدر است بگوید انتهای این دلتنگی کجاست .

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

بين لباسهای رنگارنگ مي​گردم و شادترين رنگها را انتخاب می​کنم ، قرمز ، نارنجی ، سبز فسفری و سفيد با نقشهای براق آبی و صورتی. کفشهای ليمويی را که می​بینم بی​اختيار دست دراز می​کنم و فقط تصوير رديف کفشهای یک بار پوشیده شده داخل کمد منصرفم می​کند .
بلوزهای رنگارنگم را بر می دارم و به سمت کفشهای مردانه می​روم . او را می​بينم که کل رديف کفشهای شيری رنگ را با حوصله امتحان می​کند و با سختگيری هميشگی که اين کفش با کدام لباس و آن يکی با کدام مناسب است يکی را برمی​دارد.

به خانه برمی​گرديم لباسهای جديدم را که می​خواهم آويزان کنم تفاوت رنگها را حس می​کنم ، لباسهايم سه دسته​اند : دسته اول سياه و سفيد ، خاکستری، سرمه​ايی و زرشکی تيره. اينها را از هر جای دنیا برای زندگی درايران خريده ام . با دیدن آنها فشار جامعه را حس می کنم همه چيز متناسب باشد ، رنگها به هم بيايد و جلب توجه نکند.

دسته دوم را در ماههای اول زندگی در کانادا خريده​ام سفید ، ليمويی کمرنگ ، صورتی کمرنگ ، کرم با خطهای محو قرمز. هنوز شجاعت ندارم که وارد دنيای رنگ شوم ولی از دسته اول هم دارم فاصله می​گيرم. تلاش برای ورود به دنیای جدید ، اشتیاق به تجربه دنیای نو ، دیواره​های پیله​ام چه نازک شده​اند.

دسته سوم اما ترکيبی است از رنگ و راحتی و زنانگی. شلوارک جين سفيد ، تاپ نارنجی با رگه​های قرمز و بلوزهای رنگارنگ و راحت. اين دسته از لباسهايم قضاوت نمی​پذيرد ، ميخندد و می​درخشد. لباسهایی است که بايد پوشيد وبی اضطراب موها را در باد رها کرد.
تندترین رنگ قرمز را بر میدارم ، درکمد همیشه شلوغ دامن کوتاه سفیدی پیدا می​کنم . ترکیب قرمز و سفید را که در آئینه می​بینم لبخند می​زنم.

با زنانگیم آشتی کرده​ام.

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

متاسفم براي همه کساني که عزيزانشونو از دست دادند و متنفرم از اونهايي که به اسم دفاع از عقيده آدمهاي بي گناه رو وحشيانه ميکشند