۱۳۸۶ مرداد ۷, یکشنبه

من روز اولی که وارد شرکت شدم به عنوان یکی از مزایایی که در اختیار کارکنان قرار می گیره می تونستم ماهانه تا 5% حقوقم از سهام شرکت بخرم ، با توجه به این که این شرکت سابقه طولانی و درست و حسابی هم داره خیلی به نفع کارمنداست که این سهام رو بگیرند و خلاصه من هم خریدم این یعنی چی ، یعنی من دوشنبه ظهر اوراق رو امضا کردم
از سه شنبه بازار بورس امریکا ، کانادا و حتی اروپا سقوط وحشتناکی داشته ، این یک هفته اخیر کاهش شاخص سهام سه رقم اعشار بوده که بسیار کم سابقه است ( با توجه به این که هیچ شرایط خاصی نبوده مثل جنگ ) خلاصه کلی آدم ورشکست شدند که من دوقرون سهام خریدم ، کسی دشمن و بدخواه داره بگه ها تعارف نکنید
عسل خاتون خوش قدم

۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

شرکتی که تو ایران کار میکردم پارکینگ رو کرده بود سالن غذاخوری هر چند وقت یک بار هم شهرداری دستور تخریب می دادو کاسه کوزه ما رو کولمون و بساط رو میز غذا خوردن براه میشد
تا اینجاش خوب بود می نشستیم دور یک میز و بساط گپ براه بود ولی قسمت بد قضیه این بود که برای شستن ظرفها و قاشق و چنگال باید از دستشویی استفاده می کردیم (منظورم توالته که یک سینک هم همون بغل داره) و قسمت بدتر قضیه این بود که نوبت نوید باشه و اون با همون اسکاچی که باهاش سینک رومی شورند روزها قاشقها رو بشوره و تو هم روز بعد با اشتها غذا بخوری
تو شرکت جدید طبقه ما یک سالن غذاخوری داره با دو تا یخچال فریزر ، یک یخچال بزرگ ویترینی ، یک یخچال ساید بای ساید با آب سردکن ، چهار عدد مایکروویو (که کسی معطل نشه!) و یک عدد ماشین ظرفشویی
پارکینگ هم ظرفیتش حداقل یک و نیم برابر تعداد کارکنانه و دیگه لازم نیست از نوبنیاد بری تا چهارراه پاسداران و آخر سر ببینی ماشینت که صبح صحیح و سالم مثل دسته گل پارک شده بود سپرش آویزونه و یک خط سرتاسری داره
نویسنده : عسل خاتون عقده ای ندید بدید

۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه


عکس بالا منظره تراس خونه است

امروز اولین روز کاریم بود ، انقدر خونسرد بودم که حالم گرفته شد ، نه هیجانی ، نه اضطرابی ، نه خوشحالیی ، فکر کنم باید اخراجم کنند تا بفهمم کار خیلی خوبی پیدا کردم
از خونه حدود 20 دقیقه با ماشین میریم تا سایه سرمون پیاده بشه بره سر کار بعد من حدود 15 دقیقه باید برم تا برسم به محل کارم، امروز اولین بار بود که تنها رانندگی می کردم (تو خارج!!!!) ، کلی تعجب کردم که ملت به هم راه می دادند و جلو هم نمی پیچند ، امیدوارم ما به این مصادیق غرب زدگی عادت نکنیم

۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

دوران خوشی من هم تمام شد از دوشنبه باید بروم سرکار
از همین حالا تمام روزهای تعطیل ماههای بعد را شمرده ام واقعا شرکتی که قراره من کارمندش باشم باید به وجودم افتخار کنه

۱۳۸۶ تیر ۲۲, جمعه

از پنجره به منظره با شکوه شهر نگاه می کنم که چگونه از شرق تا غرب گسترده شده و دورنمای شمال آن نیز دشتی است پراز زندگی و سبزی که انتهای آنرا قدرت دیدگانم محدود می کند
به یاد منظره نفس گیر محل کارم در ایران می افتم که نمایی بود از توچال و دارآباد،. بی اغراق هر بار که نگاه می کردم و عظمت آنرا می دیدم مبهوت می شدم
اینجا دلم برای کوه تنگ می شود برای من که هر بار سر بلند کرده ام الوند را دیده ام و همیشه فکر کرده ام انتهای شهر را کوه تعریف می کند شهر بی کوه ،استوار نیست
پی نوشت : من همیشه فکر می کردم کوههای شمال تهران بی نظیر است ولی سایه سرمان فرمودندامتداد رشته کوه هیمالیا در قزاقستان بسیار زیباتر و با ابهت تر از البرز در تهران است و چون حرف سایه سرمان برای ما حجت است جهت اطلاع عموم گفته شد

۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

می خواهم سربه دیوار بکوبم از فکر این که در ایران ما ، کشور با تمدن و فرهنگ چند هزارساله!! مردی را تا کمر توی گودال بگذارند و انقدر سنگ بزنند تا بمیرد، من باور کردم که هیچ حیوانی به اندازه انسان نمی تواند وحشی باشد
مردی را در تاکستان سنگسار کردند به جرم ترک خانواده و زندگی با زنی که دوستش داشته ، مرگ به جرم دوست داشتن
هم جرم این مرد با شنیدن این خبر می خواسته خودکشی کند که نگذاشته اند ، چون مرگ عادی پاسخگوی این گناه نیست او نیز باید منتظر بماند تا زجرکشش کنند
ما چه می کنیم؟ هر چه نامه و پتیشن در رد سنگسار هست امضا می کنیم و وجدانمان آسوده است که وظیفه مان را انجام داده ایم

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه



گوگوش هنوز هم به زیبایی بچگیهایمان می خواند


خیلی پیش تر از این، به همه گفته بودم که کشوری را که نتوانم در خیابانهایش راه بروم وطنم نمی دانم ،اما سنگینی آن را وقتی فهمیدم که گوگوش و مهرداد آهنگ" خلیج فارس یعنی وطن یعنی شناسنامه من " را خواندند و من برعکس همه جمعیت هیچ احساس وطن پرستانه ای نداشتم، هیچ هیچ و غمگینم

خوبی گوگوش حس متفاوت هر آهنگش است و قدرت چرخاندن تو از غم به شادی و برعکس. ولی احترام من به اشکهایی که با ترانه"من زن ایرانی" می ریخت فرای هر حسی است

یکی از زیباترین و شاید ملموس ترین آهنگها را اینجا می گذارم ، زیبا بود و درد آور

نسل من چه فصل هایی که ندید

بی سبب چه آه ها که نکشید

نسل تو چه روز هایی که نمُرد

سفره اش چه زخم هایی که نخورد

نسل من چه فکر هایی که نریخت

پرده ها یکسره در هم آمیخت

نسل تو چه ساز هایی که نساخت

شاخه اش چه برگ هایی که نباخت

آسیاب اگر به نوبت بگو پس نوبت ما کو ؟

سهم ما قسمت ما کو ؟ حرمت خلوت ما کو؟

بیرق ما تو نگو رخت عزا شد

سهم نسل من و تو بادهوا شد

سهم نسل من و تو بادهوا شد

۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه

ما هفته پیش که بیست و دو بهمن کاناداییها بود با سایه سرمون رفتیم مونترال و کبک، دوتا شهر کاملا اروپایی توی کانادا واقعا دیدنی بود

البته قسمت خوبش هم فستیوال جاز مونترال بود که کلی هیجان داشت



اینم یک عکس از استادیوم المپیک مونترال




و ساختمان پارلمان کبک



عکس بالا چشم انداز اتاق هتل بود و عکاس هنرمند هم کسی نیست جز خودم
خلاصه این روزها ما مبسوط خوش می گذرانیم واگر من توی نوشتن تنبل شدم، یک دلیل بزرگش هم اینه که کامپیوتر سایه سرمون لیبل فارسی نداره و هر کلمه برای من یک دقیقه طول می کشه