۱۳۸۶ فروردین ۲۹, چهارشنبه

همه خاطراتش را پاک کرده بودم از ذهنم ، 5 سال. 5 سال تمام بود که این همه را دور ریخته بودم ، حالا هم گلهای ندارم ، نه از خودم نه از خودش نه از اطرافیانمان از هیچکس
الان نمی دانم چه حس می کنم ، اصلا نمی خواهم فکر کنم ، از این همه بدبیاری به آرامشی رسیده ام که نمیتوانم شرح دهم.
ختم کلام اینکه من خوبم ، زندگیم را می کنم و قدر لحظه هایم را می دانم ، در یک لحظه خاص پذیرفتم که بهترین کار دنیا این است که بگذارم دنیا بگذرد
حالا برایم فرقی نمی کند که چه اتفاقی می افتد می روم خانه و فیلم می بینم

هیچ نظری موجود نیست: