۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

عزیز دل من وقتی میری سی و پنج هزار تومن پول میدی کتاب مستطاب آشپزی میخری بعد بدومیای جوگیر میشی میخوای با سبزیهایی که مامان جونت داده آش رشته بپزی ، به زمان متفاوت پخت حبوبات (ببخشید بنشن )توجه کن عزیزم ،آخه قربونت برم تو که این کاره نیستی وقت ماروهم نگیر بروبشین روزنامه بخون سروته غذا رو هم با پیتزا هم بیار برو جونم بروعزیزم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلامی از ایران

از صمیم قلب دعا می کنم دست و دلت باز به نوشتن بره ... گاهی موقع ها بد نیست که آدم از روزمرگی های معمولیش هم بنویسه ... چیزهایی که شاید به نظر خود آدم زیاد مهم و جذاب نباشه ولی خوننده حظ و بهره خودش رو می بره ... من خودم چند تا سوژه برای نوشتن تو ذهنم بود ولی خودت پیدا کنی جالبتره ... بنویس ! بنویس ! بنویس! ...

یه خوننده بی ذوق !