۱۳۸۵ اسفند ۲۱, دوشنبه

تصمیم گرفته بودم که اینجا ننویسم همانطور که تو خواسته بودی ، ولی می نویسم که یادم بماند که بی تو چه کشیدم ، بی هم چه کشیدیم ، چه میدانی شاید یک زمانی که با هم بودیم و فراموش کردیم که با هم بودنمان را به چه بهایی به دست اورده ایم این نوشته ها به یادمان بیاورد.
هیچ وقت نفهمیدم که من قوی بودم یا ادای زنهای قوی را در میاورم ، فقط می دانم که بی توهمه قدرت من دود می شود. شش ماه طول کشید تابتوانم کارهای عادیم را انجام دهم، عزیزم با من چه کرده ای؟
دیروز همه لامپهای سوخته هال را عوض کردم بدون اینکه یادم بیافتد که تو نیستی و بغض کنم ، بزرگ شده ام نه؟
فردا هم ماشین را باید ببرم تعمیرگاه ، برای عید هم باید تنهایی بروم سفر . چقدر کار دارم و تو نیستی .

هیچ نظری موجود نیست: