۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

فقط یک سال طول کشید یا بهتر بگویم یک زمستان که آدم عاشق برفی مثل من ، حالا روزهای آفتابی زمستان تمام نشدنی‌ کانادا را بشمرد و روز‌هایی مثل امروز از صندلی راحتی‌ و آفتاب پشت شیشه دل نکند.
دلم کمی‌ رنگ می‌خواهد که قاطی‌ این همه سفید تمام نشدنی‌ کنم.

۴ نظر:

پريا گفت...

سلام عسل خاتون.داشیل هامت و لیلیان هلمان جفتشون نویسنده بودند.نه خیلی عادی و نه خیلی قدر.اون چیزی که من توی رفتارشون می پسندم ولی نویسندگی شون نبود.این بود که تا اخر عمر با هم موندند و ازدواج هم نکردند.ازاد و دربند زندگی کردند...من خیلی قاطی پاتی هستم این روزا....می فهمی که؟مطمئنم می فهمی

ناشناس گفت...

sale no mobarak va be omide roozhaye aftabitar,badesham hamedani bashio asheghe barf?///

سانیا گفت...

کاش می شد همه رنگ ها رو بریزم در آغوش هر برفی که رو به روی دیدگانت می رقصند و فرود می آیند...
چند تا از پست های قبلیت رو خوندم..
ذهنی شفاف آرام روان و نرم درست مثل برف....

داستانک گفت...

خونه ی دلت رنگی باشه عزیزم!
فصلها که میرن و میان..