۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

بين لباسهای رنگارنگ مي​گردم و شادترين رنگها را انتخاب می​کنم ، قرمز ، نارنجی ، سبز فسفری و سفيد با نقشهای براق آبی و صورتی. کفشهای ليمويی را که می​بینم بی​اختيار دست دراز می​کنم و فقط تصوير رديف کفشهای یک بار پوشیده شده داخل کمد منصرفم می​کند .
بلوزهای رنگارنگم را بر می دارم و به سمت کفشهای مردانه می​روم . او را می​بينم که کل رديف کفشهای شيری رنگ را با حوصله امتحان می​کند و با سختگيری هميشگی که اين کفش با کدام لباس و آن يکی با کدام مناسب است يکی را برمی​دارد.

به خانه برمی​گرديم لباسهای جديدم را که می​خواهم آويزان کنم تفاوت رنگها را حس می​کنم ، لباسهايم سه دسته​اند : دسته اول سياه و سفيد ، خاکستری، سرمه​ايی و زرشکی تيره. اينها را از هر جای دنیا برای زندگی درايران خريده ام . با دیدن آنها فشار جامعه را حس می کنم همه چيز متناسب باشد ، رنگها به هم بيايد و جلب توجه نکند.

دسته دوم را در ماههای اول زندگی در کانادا خريده​ام سفید ، ليمويی کمرنگ ، صورتی کمرنگ ، کرم با خطهای محو قرمز. هنوز شجاعت ندارم که وارد دنيای رنگ شوم ولی از دسته اول هم دارم فاصله می​گيرم. تلاش برای ورود به دنیای جدید ، اشتیاق به تجربه دنیای نو ، دیواره​های پیله​ام چه نازک شده​اند.

دسته سوم اما ترکيبی است از رنگ و راحتی و زنانگی. شلوارک جين سفيد ، تاپ نارنجی با رگه​های قرمز و بلوزهای رنگارنگ و راحت. اين دسته از لباسهايم قضاوت نمی​پذيرد ، ميخندد و می​درخشد. لباسهایی است که بايد پوشيد وبی اضطراب موها را در باد رها کرد.
تندترین رنگ قرمز را بر میدارم ، درکمد همیشه شلوغ دامن کوتاه سفیدی پیدا می​کنم . ترکیب قرمز و سفید را که در آئینه می​بینم لبخند می​زنم.

با زنانگیم آشتی کرده​ام.

۲ نظر:

پريا گفت...

عسل این یکی از من ترین های تو بود.خیلی نزدیک بود بهم.خیلی نزدیک بود به همه موهای اشفته در باد

shazde khanum گفت...

che ghashang...