۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

امروزمی​شود پنج سال ، چه ساده بودم که فکر می کردم با گذشت زمان درد سبکتر می​شود.
روزهای بی​پدری همه مثل همند ، نبودنش همیشه هست، پیش از آن که فکر کنی درد می​آید و با دستی سنگین گلویت را می​فشارد و رها نمی​کند.
دلم تنگ شده است برای شنيدن زنگ خوشحالی صدايش از پشت تلفن ، برای « خدا نگهدارت » گفتنهايش ، برای سیگار کشیدنهای یواشکیش ،برای کتاب هميشگی روی زانويش و برای مهربانی بی حد و حصرش.
کاش کسی باشد به دخترکی که دلتنگ آغوش پدر است بگوید انتهای این دلتنگی کجاست .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نبودنش همیشه هست. ... حیف