۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

شرکتی که تو ایران کار میکردم پارکینگ رو کرده بود سالن غذاخوری هر چند وقت یک بار هم شهرداری دستور تخریب می دادو کاسه کوزه ما رو کولمون و بساط رو میز غذا خوردن براه میشد
تا اینجاش خوب بود می نشستیم دور یک میز و بساط گپ براه بود ولی قسمت بد قضیه این بود که برای شستن ظرفها و قاشق و چنگال باید از دستشویی استفاده می کردیم (منظورم توالته که یک سینک هم همون بغل داره) و قسمت بدتر قضیه این بود که نوبت نوید باشه و اون با همون اسکاچی که باهاش سینک رومی شورند روزها قاشقها رو بشوره و تو هم روز بعد با اشتها غذا بخوری
تو شرکت جدید طبقه ما یک سالن غذاخوری داره با دو تا یخچال فریزر ، یک یخچال بزرگ ویترینی ، یک یخچال ساید بای ساید با آب سردکن ، چهار عدد مایکروویو (که کسی معطل نشه!) و یک عدد ماشین ظرفشویی
پارکینگ هم ظرفیتش حداقل یک و نیم برابر تعداد کارکنانه و دیگه لازم نیست از نوبنیاد بری تا چهارراه پاسداران و آخر سر ببینی ماشینت که صبح صحیح و سالم مثل دسته گل پارک شده بود سپرش آویزونه و یک خط سرتاسری داره
نویسنده : عسل خاتون عقده ای ندید بدید

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ببینم بازم بهونه برا نق زدن پیدا می کنی یا نه!ء